Wednesday, April 20, 2011

از خونی
که خشک شده توی گلویم
بنویسم یا با دستی
که سینه ام را
شخم زده ای
روی هر حرف عشق
تف بپاشم و
نفرت ات را درو کنم و
دسته دسته
با دیوارها و اخم ها و بازوی شکسته ات
دور کمرم سیگاربکشم
با خودم جویده حرف بزنم
همه عشق و نفرت ام را
در گوشی همراه ام
به استیصال بکشی
زنی
که به هرکجایش
که فکر می کنی ، درد است
درد است ، که شکافته
مرزهای دلش را و
سنگسار می شود

قرص ها را
همه تف کرده ام
حالا بپاش ام ، اگر می توانی
از لبی ، که گزیده ام
از رگی که بریده ای
بر سینه ام
تمام روز می خوابم و
شب از حنجره ام
جیغ پاشیده
بخند
بر نبض هایی
که بریده ای ، از زندگی

با هر رگ خوابم
پاشیده می شوی از هم
و باز ، دشت های سینه ام را
چه فراخ ، شخم می زدی
با دست های زندانی ات !